۲۶ دی ۹۱ ، ۱۱:۰۳
تقدیم به امامم
آرزوی دیــــــدنش دارم بـــــه دل
در فراقش شهر زندان من است
ر سال 60 در اوایل ریاست جمهوری شان، یک شب در خدمتشان بودم و صحبت میکردیم. صحبت طولانی شد و ایشان گفتند شام پهلوی ما بمان! من تصور کردم مثل بقیه جاها، ایشان زنگی میزنند و میزی در خور رئیس جمهور چیده میشود، لکن دیدم...