یا صاحب الزمان
تا به کی یکسره یک ریز نباشی شب و روز
ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد
تا به کی یکسره یک ریز نباشی شب و روز
ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد
کسی مسیر خدا را به من نشان بدهد
دل سیاه مرا دست آسمان بدهد
درون پیله ی سردرگمی اسیرم!آه
کسی برای پریدن به من توان بدهد
به دشت خیره شدم تا که مگر که قاصدکی
نشانه ای به من از یار ممهربان بدهد
و کاش رنگ غزل های ناسروده ی من
بهار شعر مرا شور ناگهان بدهد
هزار بیت به وصفش قصیده می خوانم
اگر که بغض گلوگیر من امان بدهد
من از حکایت آشفتگی پرم امّا
کجاست او که مرا جرأت بیان بدهد؟
همیشه منتظرم تا عزیز خوش خبری
خبر ز امن او دوان دوان بدهد
چه سرد مرده ام اینجا،کجاست دستی که
به بند بند وجودم دوباره جان بدهد؟
سیدمحمد بابامیری_قم
رفیق حادثه هایی به رنگ تقدیری
اسیر ثانیه هایی شبیه زنجیری
در این رسانه ی دنیا میان برکفها
رسیده سن حضورت به سن نوح امّا
شمار مردم کشتی نکرده تغییری
هزار جمعهی بی گذشته از عمرم
هزار سال پیاپی دچار تأخیری
شبیه کودک زاری شدم که در بازار
تو دست گمشده ها را مگر نمی گیری؟