ارتفاع پست

اینجا ارتفاع پست، با وضو وارد شوید...

ارتفاع پست

اینجا ارتفاع پست، با وضو وارد شوید...

وبــسایـت ارتفاع پـــست...
ارتفاع پست

موسای مایی و عصای دیگرانی
یعنی شما آقای از ما بهترانی
از تو فقط چوپانیت را درک کردیم
پس حقمان است اینکه ما را می چرانی
دور از من و این گله های کوچ کرده
این جمعه هم،پیش خدا خوش بگذرانی

دیدگاه های شما

امیرعلی طلبه

ای التماس و خواهش بالا دوازده

ظهر اذان عقربه ما دوازده

من حقم است هشت گرفتم چرا که من

یک جمله هم نساخته ام با  دوازده

با چند نمره باشد اگر رد نمی شوی

یک،دو،سه...هفت،هشت_نَه آقا  دوازده

بی تو تمام اهل قیامت رفوزه اند

ای نمره قبولی دنیا دوازده

ثانیه های کند توسل می آورند

یا ((صاحب الزمان خدا))یا ((دوازده))

هالا که ساعت تو و چشم خدا یکی است

آقا چقدر مانده زمان تا  دوازده

امروز اگر نشد ولی یک روز می شود

ساعت به وقت شرعی زهرا  دوازده

علی اکبر لطیفیان

امیرعلی طلبه

چه خبر گشته که این گونه پریشان شده اید؟
علت نصب بنر بر سر میدان شده اید؟
نکند پُست و مقامی به خطر افتاده؟
که چنین مضطرب و زار و هراسان شده اید؟
قصه منفعت و سود و زیان را بلدیم
پشت “تکلیف گرایی” است که پنهان شده اید!
چقدر “جبهه” و “خط” و جریان”، بَه بَه بَه!
«
اَجرتان با شهدا» رهرو آنان شده اید؟!؟
عده ای مردِ عمل، مردِ شجاعت، غیرت
جمع دیگر چقدر خوب “سخنران” شده اید!
اَین عمّار؟که گفتند، کجا کِز کردید؟
نکند وسوسه ی “نیزه و قرآن” شده اید؟
«
بین یک جمع خصوصی» – خبر آورد کلاغ-
هم نظر با لیدر “مکتب ایران” شده اید!
مزه خدمت سی ساله اتان نوش شده
خسته هستید، چرا معرکه گردان شده اید؟
بگذارید بگویم، به دلم می ماند!
وقت “رای” است “هوادار” جوانان شده اید
دو سه ماهی است که هم صحبت با “اقشارید
چقدر مردمی و فکر ضعیفان شده اید
عده ای ساکن تهران، بقیه در مرکز
حیف شد دور ز مجموع “مدیران” شده اید!
خواب دیدم سر پرونده دوران کذا
حکم کردند و شما راهی زندان شده اید
خرج از کیسه ی مولا و ولی کردنتان
ثابتم کرده که هم حزبی شیطان شده اید!
شکر حق را بنمائید که با این اوضاع
مورد مرحمت مردم ایران شده اید
آفرین هم وطنانم، که به تدبیر و حضور
باعث دل خوشی پیر جماران شده اید!

سجاد توکل

امیرعلی طلبه

مناجات نامه

مناجات هایی در دل شب بعد از عملیات

امشب که دورهم جمع شدیم می خواهیم، از خدا بخواهیم زحماتی که کشیده ایم، کاری که کرده ایم شب نخوابی هایی که زیر باران کشیده ایم، شب هایی که با بچه ها بودیم و یک عده از آنها پیش خدا رفتند پیش مجروحانمان، بخواهیم که این زحمت ها را قبول کند و توشه ی آخرت پدر و مادرمان قرار بدهد. آن ها که این مدتی که ما جبهه بودیم دوری و رنج زحمت زیاد متحمل شده اند. امشب از خدا بخواهیم که خدایا مشکلات ما و گناهان ما زیاد است. هر چی هم که از جنگ می گذرد مشکلات ما بیشتر می شود. امشب می خواهیم بریم کنار قبر «شاه حسینی» بگیم، گریه کنیم که تو را فراموش کردیم. عکس تو را که در مجلس می بینیم خجالت می کشیم. بگیم: شاه حسینی! یار عزیز، برادر، کسی که 5 سال در این واحد زحمت کشیدی؛ خاطرات و درس های زیادی از تو داریم. چی شد که از بین ما رفتی؟ می دونم که می گی الان پیش شما نشستم. می دونم که گریه های بچه ها تو را به اینجا می کشاند. از مصیب برایمان بگو، بریم سراغ شاهدانی که دیشب با ما بودند و هر کدام شاهد شهادت یکی از آن ها بودیم. دیشب آخرین شب چراغ عمر آنها بود، خداحافظی کردند و رفتند. برادرانمان: سیفی، نوراله زاده، مساوات، دامادپور، احمدی، الان در بیمارستان منتظر دعاهایمان هستند.این که بنده ی خدا راضی باشد مهم نیست، مهم آن است که خدا از ما راضی باشد. آیا موقعی که دست های بسیجی را گرفتیم و راه را نشان دادیم خدا از ما قبول کرد؟ زیر باران کاری کردیم، سرما بدن را اذیت می کرد؛ خدا آیا قبول کرد؟ وقتی که در گرما از کمین عبور می کردیم سر بالایی مشکلات را قبول کرد؟ چقدر خوشحال کننده است که خدا قبول کند. آیا قلب امام را شاد کردیم؟ یک زمان خدای ناکرده کم کاری نکرده باشیم! بسیجیانی که دیشب آنقدر مظلوم بودند و ما به آن صورت احترام نمی گرفتیم چگونه خط دشمن را شکستند، حالا می گیم خدایا بیچاره و بدبختیم! یعنی اگر گریه نکنیم ضرر کرده ایم. جواب پدر و مادر، را چگونه بدهیم مهم آن است که ما را کشاند اینجا و غیر ممکن است که خدا از ما قبول نکند. دیشب علی (شاه حسینی) با من صحبت کرد، یک صفایی داشت. نیتش پاک بود و رفت. امشب پیش خودم گفتم: خدایا! این دنیا خیلی خفه! یعنی دوباره باید برگردیم، به ما قبولی ندادی؟ دوباره روز از نو، چقدر از این روزها باید بگذرانیم؟ ای خدا! این دنیا قفس است بچه هایی که رفتند این دنیا را شکستند، ما باز در این قفس مانده ایم، اُسرای ما باز چشم به راه ماندند، خدا! ما کی پیش بچه ها روسفید می شویم؟ خدا! کی تو از ما قبول می کنی که دست پُر برگردیم؟ خدا ! آخه کجایند بچه هایی که با هم بودیم؛ هم سفر بودیم. چه طور برویم پیش پدر و مادر بچه ها.

امیرعلی طلبه